ارجعی الی ربک راضیه مرضیه...

*وصف الحال*

من خراباتیم از من سخن یار مخواه
گنگم از گنگ پریشان شده گفتار مخواه
XXXXXXXXXXXXXXXXXXX
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
XXXXXXXXXXXXXXXXXXX
دلم میخواد که یک روز این شعر واقعا وصف الحالم بشه:
همه دلباخته بودیم و هراسان که غمت
همه را پشت سر انداخت، مرا تنها برد...

کلمات کلیدی
آخرین مطالب

امسال دومین تابستانی هست که دوتا از صمیمی ترین دوستانم، یا بهتر بگم، تنها صمیمی ترین دوستانم رو از دست دادم. بعد از علی و محمد تقریبا 90 درصد بیرون رفتن هام دیگه تنهایی شده: هیئت تنها، شاه عبدالعظیم تنها، قم تنها، کلاس تدبر در قرآن تنها، بهشت زهرا( قطعه سرداران بی پلاک) تنها و ... .

دوستای خوب زیادی دارم ولی علی و محمد دوست نبودن، برادر بودن. خیلی با هم صمیمی بودیم. ساعت ها با علی از خوابگاه از خیابون کارگر شمالی پیاده راه می افتادیم می رفتیم کافه نخلستان بعد هم دوباره پیاده راه می افتادیم و می رفتیم پارک لاله و بعد دوباره خوابگاه. انقدر گرم حرف زدن می شدیم که اصلا یادمون می رفت چند ساعت با هم پیاده روی کردیم. علی و محمد از اون کسایی بودن که پیششون راحت بودم. راحت واسه هم از دغدغه هامون می گفتیم، درد دل می کردیم... . اولین بیرون رفتنمون با هم، رفتن به هیئت میثاق با شهدا دانشگاه امام صادق بود. خیلی چسبید. علی یه مدت گیر داده بود که میخوام برم حوزه. درخواست داده بود و داشت کارهاش رو انجام میداد که از دانشگاه بره. خیلی باهاش حرف زدم و دلیل آوردم ولی تاثیر کمی داشت. یه شب گفت میخوام برم بیرون همون جای همیشگی و تنها بیشنم فکر کنم تا ببینم باید دانشگاه بمونم یا برم حوزه. ساعت 12 شب بهم زنگ زد که بیا پایین میخوام باهات حرف بزنم. داغون بود. گفت که تصمیم گرفتم و می مونم. یه قاب کوچولو "یا ابا عبدالله" و یه پوستر شهید همت و حاج حسین خرازی واسم گرفته بود. گفت اینا رو یادگاری پیش خودت نگه دار...

دلم خیلی خیلی براشون تنگ شده. کاش بودن. قبلنا از فکر کردن به رفتن ناراحت میشدم ولی بعد از محمد و علی دیگه فکر کردن به رفتن واسم ناراحت کننده نیست و تقریبا زیاد به رفتن فکر می کنم. نمی دونم چرا انقدر زود این بهترین دوستان رو که بعد از سال ها پیداشون کرده بودم باید از دست می دادم؟ چه برنامه هایی که واسه آینده داشتیم، واسه پروژه های مشترک و ...

بعضی وقتا جای خالیشون خیلی حس میشه. امشب هم از اون شباست. وقتی علی رو از دست دادم انقدر ناراحت شدم و فشار عصبی بهم وارد شد که تبخال زدم و یه جوش بزرگ روی بینیم زد که الان بعد از یکسال هنوز جاش روی بینیم پیداست. بعد از اون سال تعداد موهای سفید سرم خیلی زیاد شد که خانواده هم تعجب کردن از دیدن این تعداد موهای سفید...

محمدرضا
۲۴ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

به خاطر حرفایی که بهم زده بودن راجع به تفسیر به رای، نمی خواستم دیگه تدبر بنویسم ولی نمیشد. به نظرم کار درستیه و تدبر هیچ ربطی به تفسیر به رای نداره و دیگه دارم به قطعیت میرسم که تدبر باعث پیوند بیشتر با قرآن میشه و جدایی از تدبر و صرف خوندن تفاسیر، شاید نتونه قرآن رو وارد زندگی ما بکنه. خلاصه یه مطلب تو کانالم گذاشتم که اینجا هم میذارم:

تلویزیزون داشت سخنرانی آقای جوادی رو پخش می کرد. ایشون فرمودند: "انسان که میخواد بره پیش خدا باید با خودش هدیه ببره ولی این هدیه باید چندتا ویژگی داشته باشه از جمله اینکه اون هدیه پیش خدا وجود نداشته باشه و ثانیا نبود اون کمال باشه نه نقص. تنها چیزی که این ویژگی ها رو داره، فقر است پس انسان باید با خودش فقر ببره چون همه چیزهای دیگه از جمله علم و کار خیر، همه نزد خدا وجود داره..."
این سخنان بسیار عمیق و زیبای آقای جوادی موجب شد که در مورد آیه 72 سوره احزاب بنویسم:
آخر این آیه اشاره شده که انسان ظلوم و جهول است و به همین خاطر امانت الهی به او داده شده است. پس ظلوم و جهول بودن باید یک ویژگی مثبت و یک امتیاز برای انسان باشد و نه یک نقطه ضعف، که اگر نقطه ضعف باشد با حکمت الهی در تناقض است چون خداوند امانت به این مهمی را به موجودی داده که ظلوم و جهول است و بعد هم همه چیز را مسخر او کرده. مثل این است که شما بخواهید یک امانتی مهم را به کسی بدهید ولی همه سرباز بزنند به غیر از یک نفر که اصلا از اهمیت آن امانتی اطلاعی ندارد و مستضعف فکری است؛ آیا شما آن امانتی مهم و قیمتی را به آن شخص می دهید؟؟ اگر جوابتان منفی است پس نباید توقع داشت که خالق ما با امانتی مهم خود چنین کاری کند.
پس ظلوم و جهول بودن باید یک امتیاز مثبت برای انسان باشد و آن هم علم به جهل و ظلم است که به تعبیر آقای جوادی همان فقر می شود. انسان به علت توانایی علم به فقر شایستگی و لیاقت دریافت امانت الهی را پیدا کرده است و این فقر همان توحید ذاتی است که همه مراتب توحید را در بر دارد. انسان این ویژگی را دارد که اگر مطلب "آ" را فهمید در همان حال می تواند این را هم بداند که نسبت به همان مطلب "آ" جاهل است و این متفاوت است از " تا بدان جا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم" چون در این عبارت ادعا می شود نسبت اطلاعاتی که فرد دارد به اطلاعاتی که ندارد تقریبا صفر است در حالیکه فقر چنین است که فرد اصلا نمی گوید اطلاعاتی دارد چون همان علم هم از آن خودش نیست و از خالق است. هر چیزی که دارد در عین حال می داند که واقعا همان چیز را ندارد چون از خالق است و به همین خاطر است که امیرالمؤمنین علی(ع) می فرمایند" علی را به حق علی ببخش". علیِ اول آن علی است که فقر مطلق است و هیچ چیز ندارد چون هرچه دارد از خداست و علیِ دوم آن علی است که آن همه کار خیر و ثواب دارد و وصی پیامبر شده است. درک و فهم این دوگانگی است که انسان را شایسته خلیفه الله بودن می کند...

محمدرضا
۲۳ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چند ماهی است که یکی از بهترین دوستام ازدواج کرده و بعد از ازدواج گیر داد به من که دوست خانمم خیلی خوبه و خیلی به تو میاد و از این حرفا. خب من هم که دنبال یه مورد واسه ازدواج بودم گفتم باشه و قرار شد که یکی از خانم های فامیل رو مرتبط کنم با خانم دوستم که از اون طریق موضوع رو پیگیری کنن و بعد از انجام یه سری تحقیقات اولیه اگه دیدن مورد مناسب هست به خانواده ام بگم و به طور رسمی اقدام کنیم. خانم دوستم از همون اول یه سری حرکات عجیبی نشون میداد تا این که این فامیل ما دیده بود مورد مناسبه و خواسته بود مقدمات کار رو فراهم کنن که من به خانواده بگم ولی چند هفته تمام به خانم دوستم پیام میداد و یا زنگ میزد ولی ایشون جواب نمی داد. دوستم هم به من پیام میداد که چرا پیگیری نمی کنی و خانمم به دوستش گفته که میخوان بیان واسه خواستگاری و تو چرا اقدام نمی کنی و زشته و از این حرفا. خب من نمی دونم چرا خانم دوستم پاشده به خانواده دوستش گفته که ما میخوایم بریم خواستگاری ولی جواب فامیل ما هم نمیده. این فامیل ما گفت که ماجرا رو به دوستت بگو تا در جریان باشه و بگو خانمش جواب نمیده ولی من گفتم نمی خوام اول زندگیشون مشکلی واسشون پیش بیاد و چیزی نگفتم. ماجرا تا اونجا پیش رفت که دوستم ناراحت شد ولی باز هم چیزی نگفتم. الان تقریبا دارم یکی از بهترین دوستام رو از دست میدم به قیمت اینکه واسه زندگی اون مشکلی پیش نیاد...

محمدرضا
۱۹ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

از اوایل هفته قبل بچه ها توی گروه گذاشتن که دکتر خاکی صدیق قراره به عنوان گزینه نهایی وزارت علوم معرفی بشه. چون دلیل مشخصی ذکر نکردن صبر کردم که خبر تایید رسمی بشه و بعد درباره ایشون بنویسم.

دکتر علی خاکی صدیق رو تقریبا تمام کسانی که مهندسی برق گرایش کنترل خونده باشن، می شناسن. انسانی که از نظر علمی در سطج بسیار بالایی هستن و مقالات و تالیفات زیادی در این زمینه دارن. ترم اول با ایشون کلاس داشتیم. انسانی بسیار آرام، مودب و متین. به شدت منظم و سر وقت. ما ساعت 7 و نیم صبح کلاسمون شروع میشد ولی ایشون ساعت 7 و ربع تا 7 و بیست دقیقه میومدن توی کلاس می نشستن تا سر ساعت 7 و نیم درس رو شروع کنن. یک روز صبح اومدن و بعد از نیم ساعت درس دادن، عذرخواهی کردن و گفتن که امروز توی وزارت علوم جلسه دارن و باید برن. بچه ها می گفتن چند سال قبل یه روز اومدن سر کلاس و گفتن که من الان جلسه دارم و باید برم و فقط اومدم ازتون عذرخواهی کنم که کلاستون امروز تشکیل نمیشه!!!( جالبه بدونید که ایشون اصلا توی دانشگاه ما نیستن و هر ترم به عنوان استاد مدعو میان و یک درس رو تدریس می کنن). توی کلاس اصلا سیاسی حرف نمی زدن و به خاطر همین از مواضع سیاسی ایشون بی اطلاعم ولی چون انسان اخلاق مدار و آرامی هستن احتمال میدم که اگه وزیر بشن، آرامش نسبی در وزارت علوم برقرار بشه( البته به چیزای دیگه هم بستگی داره).

اگه دکتر خاکی صدیقِ وزیرِ علوم همون دکتر خاکی صدیقِ سرِ کلاس باشه، احتمال میدم اتفاقات خوبی توی وزارت خانه و فضای علمی کشور بیفته...


پ.ن: نمی دونم چرا روسای جمهور انقدر اصرار دارن کسی که مهندسی برق خونده رو به عنوان وزیر علوم معرفی کنن...

محمدرضا
۱۷ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

از 4 سال قبل، هر سال دهه کرامت و روز میلاد امام رضا(ع) مشهد بودیم. خیلی حال و هوای خوبی بود. اما امسال نشد که دهه کرامت بریم. شب میلاد حال و هوای خاصی توی حرم هست. من عشقم اینه که ساعت 12 شب به بعد توی صحن ها قدم بزنم، برم توی رواق های خلوت و آروم بشینم، کلا تو حرم باشم، توی اون صحن و سرا. نماز صبح های حرم توی دارالحجه که دیگه غیر قابل وصفه. بعد از نماز صبح هم تا طلوع آفتاب بری ورودی صحن انقلاب وایسی، همون لحظه که آفتاب بر گنبد طلا می تابه، همون لحظه که چراغ ها رو خاموش می کنن، همون لحظه که دارن نقاره میزنن، همون لحظه که نسیم ملایم صبحگاهی صورتت رو نوازش میده، همون لحظه، تکیه بزنی به درب ورودی، سرت رو تکیه بدی به دیوار و تک تک این لحظات و حس و حال رو در خاطرت ثبت کنی، مبادا حتی یک لحظه رو هم از دست بدی...

امسال هنوز نتونستم مشرف بشم مشهد. خیلی دلم میخواست دهه کرامت اونجا باشم...

کار علمی کردن توی حرم هم حال و هوایی داره ها. باید بچشید تا بفهمید. غیر قابل وصفه. استادمون میگفت که میرفته بهشت ثامن( همون قبرستانی که زیر صحن هاست) و تمام برگه ها و سوالاش رو می گذاشته روی قبر یکی از علما( اسمشون رو بهمون گفتن ولی من فراموش کردم) و بهشون میگفته اومدم جواب سوال هام رو از شما بگیرم و خودشون میگفتن که جواب سوال هام رو هم گرفتم، هرچند میگفتن همه بهم چپ چپ نگاه می کردن و فکر میکردن دیوونه ام:))

پ.ن: ان شاءالله در آینده یه پست واسه کار علمی کردن توی حرم میذارم. خاطره ها دارم از کار علمی کردن در مسجد اعظم...

محمدرضا
۱۲ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
چند سال قبل تابستون رفته بودم اتاق دکتر که بحث کشیده شد به رفتن خارج از کشور یا موندن. دکتر داشت کارهاش رو ردیف می کرد که با خانواده بره هلند، دانشگاه دلف(دلفت). بهشون می گفتم آخه چرا میخواید برید، همین جا تو همین دانشگاه بمونید( چون از اول دبیرستان دکتر رو می شناختم انقدر راحت باهاشون صحبت می کردم). دکتر گفت:" ببین، آدم وقتی میمونه که اینجا بذارنش کار کنه، بهش اهمیت بدن، واسشون ارزش داشته باشی نه اینکه تحویلت نگیرن و نذارنت کار کنی و ایده هات رو زمین بمونه. بذار اصل مطلب رو بهت بگم، من اگه اینجا یه استاد اخلاق خوب داشتم یا یه کسی در حد استاد اخلاق که باهاش باشم، میشد چیزای قبلی رو تحمل کرد و از اینجا نمی رفتم ولی همچین کسی دور و برم ندارم واسه همین هم انگیزه ای برای موندن ندارم..."
بعدش هم یه خورده درد دل کردن. دکتر رفت هلند و چند ماه قبل برگشت. دیگه بچه هاش بزرگ شده بودن و فضای اونجا مناسب نبود واسه بچه ها. حالا که برگشته خیلی دور و برش رو می گیرن و تحویلش می گیرن و اتاقش شلوغه اکثر اوقات.
بعضی وقتا یه مسائلی پیش میاد که آدم فکر میکنه بره اونور درسش رو بخونه و بعد برگرده. بعد منصرف میشم. بعد دوباره میفتم به فکر رفتن. اصلی ترین دلیل هم همونیه که دکتر به عنوان دلیل اصلیش گفت. اگه خانواده نبود شاید چند سال پیش رفته بودم و چیزی که باعث میشه به رفتن فکر نکنم یا کمتر فکر کنم، خانواده ام هستن. یه آدم به شدت احساساتی و دلبسته شدید به خانواده واسش رفتن خیلی سخته، خیلی ولی بعضی وقتا یه چیزایی می بینم و میشنوم توی جامعه یا اتفاقاتی که واسم افتاده رو مرور میکنم، اصلا دلم نمی خواد بمونم. دو راهی خیلی سختیه... عجیب ذهنم رو مشغول کرده...
محمدرضا
۱۰ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

نمی دونم چرا اکثرا راجع به من اینجوری فکر میکنن آخه؟؟!!

1) رفته بودم مراسم شب قدر طرف من رو تو وضوخونه دیده(ایشون اصلا من رو نمی شناخت و اولین بار بود که من رو میدید) میاد ازم سوال شرعی می پرسه!!!

2) با یکی از بچه ها توی مسجد دانشگاه چند وقتی بود که آشنا شده بودم و سلام و علیکی با هم داشتیم. یه شب تو ماه رمضان سر سفره افطار نشسته بود پیشم و داشتیم با هم صحبت می کردیم. ازم پرسید که علوم قرآنی میخونی؟؟ منم گفتم نه بابا، برق میخونم. طرف از تعجب ابروهاش انقدر بالا رفت که چشمش از حدقه داشت میزد بیرون!!!

3) رفته بودم پیش امام جماعت مسجد کوی که مشاور ازدواج هم هستن که یه چندتا سوال در همین زمینه ازشون بپرسم. بهم میگن تو بچه ی آخوند نیستی؟(منظورشون این بود که پدرت آخونده؟) منم با تعجب گفتم نه. گفتن خیلی بهت میاد بچه آخوند باشی!!!

4) یکی از دوستان قدیمی اومده یه گروه ساخته تو تلگرام و من رو اضافه کرده و نوشته این مدرسه علمیه قم میره و فلسفه و عرفان کار میکنه و تو این زمینه تو گروه فعالیت میکنه!!!

...

آخه چرا اینجوریه؟؟ جالبه که تیپ من با تیپ تیپیکال بچه مذهبی ها خیلی فاصله داره، اولا. ثانیا، من با خیلی از بچه مذهبی ها سر بعضی رفتارها و اعتقاداتشون مشکل دارم و بارها با هم بحث کردیم و از خیلی از این مذهبی جماعت طعنه شنیدم و اذیتم کردن. تنها کسی که دیدم اعتقاداتشون دقیقا مشابه اعتقادات من بود و خیالم راحت شد که تنها نیستم تو این راه، استاد هانی چیت چیان بود. واسه همین و واسه خیلی چیزای دیگه، ایشون رو خیلی دوست دارم.

محمدرضا
۰۵ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
با تدبر در قرآن از طریق آقای چیت چیان آشنا شدم. از ایشون خیلی چیزا یاد گرفتم و دید من رو نسبت به خیلی چیزها اصلاح کردند. چیزایی که به نظرم لازم بود همه بدونن. هر جلسه آقای چیت چیان واسه من در حد 10تا جلسه اخلاق بار معنوی داشت. یه کانال توی تلگرام تشکیل دادم که این چیزایی که یاد گرفته بودم رو در اختیار بقیه هم قرار بدم. متاسفانه بهم گفتن تو داری تفسیر به رای می کنی و به جای این کارا فقط باید تفاسیر آقای جوادی رو نقل کنی و از خودت چیزی نگی. چیزایی که می گفتم همه مطابقت داشت با المیزان حضرت علامه و همچنین روایات مختلف و همچنین خطبه های امیر المونین در نهج البلاغه. خیلی ناراحتم کردن با حرفاشون واسه همین تصمیم گرفتم دیگه تدبر ننویسم. حتی آقای چیت چیان گفته بودن که برم تو شهرمون تدبر راه بندازم که با این حرفا دلسرد شدم و واقعا توان و انرژی دیگه برای این کار ندارم.
پیشنهاد میکنم دوستانی که به تدبر علاقه مند هستند، سایت مدرسه دانشجویی قرآن و عترت علیهم السلام و کلاس های اونجا و همچنین وبلاگ هایی که در بخش پیوندها است رو دنبال کنند. یکی از این وبلاگ ها برای آقای رجبعلی است که استاد مدرسه دانشجویی قرآن و عترت هستند. متاسفانه تا حالا توفیق زیارت ایشون رو از نزدیک نداشتم و فقط تعاریف ایشون رو از زبان آقای چیت چیان شنیدم. آقای چیت چیان انقدر سر کلاس ها از ایشون تعریف می کنن که دلم میخواد حتما ایشون رو از نزدیک ببینم و وقتی برگشتم تهران این کار رو ان شاءالله میکنم.
دلم برای تدبر نوشتن تنگ میشه ولی دیگه توان روحی برای تحمل کنایه های بقیه رو ندارم. به اندازه کافی و حتی بیش از اندازه تحمل کردم و دیگه دلم میخواد آرامش داشته باشم.

یا علی
محمدرضا
۳۱ تیر ۹۶ ، ۱۰:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز حدود دو سه ساعت پیش بنده خدایی بودم که فوق العاده مذهبی و باهوش هست. چنان ذهنم پر از سوال و شبهه شد که وقتی از اتاقش بیرون اومدم ذهنم داشت می ترکید. شبهاتش رو با من در میون گذاشت و یه سری سوالات پایه ای مطرح می کرد. سوالاتی که مطرح می شد برای خودم هم پیش اومده بود ولی چون یک اصل رو داشتم برای خودم بر اساس اون اصل بهش جواب می دادم ولی امروز اون اصل رو هدف گرفت. یاد گرفتم توی زندگیم حتی اصولم رو در معرض نقد قرار بدم و استحکامش رو بررسی کنم ببینم چقدر مقاومت داره. دارم بهش فکر می کنم. اولین بار بود که اصولم از این زاویه نقد میشد. مجالس و محافل زیادی رفتم ولی تا حالا کسی اینجوری سمت مسائل نرفته بود. این بنده خدا هم انقدر حواسش هست که این مسائل رو جایی نگه. به قول خودش چون من رو می شناخت بهم گفت. متاسفانه چون 11 سال از من بزرگتر هستن نمی تونم خیلی راحت باهاشون بحث کنم و باید یه سری مسائل رو رعایت کنم...

نمی تونم به کسی بگم چون میترسم بقیه رو دچار مشکل کنم. دلم میخواد یه جایی بگم و مطرح کنم که فقط سبک بشم چون خیلی داره فشار میاره و به خاطر کارهایی که دارم نمی تونم خیلی بهشون فکر کنم...

محمدرضا
۲۷ تیر ۹۶ ، ۱۸:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

برای الگوی دوران المپیادم:

امروز خبر فوتش را دیدم. شوکه شدم. چند ماه پیش 20 امین سالگرد حادثه سقوط اتوبوس حامل دانش آموزان المپیادی به درون دره بود که در آن حادثه مریم میرزاخانی زنده ماند، دارنده دو مدال طلای المپیاد جهانی ریاضی با نمره کامل. حادثه ای که در آن کسانی چون رضا صادقی و آرمان بهرامیان که همه دارای مدال های رنگارنگ المپیادهای مختلف جهانی بودند در 20 سالگی به خواب ابدی رفتند. میرزاخانی زنده ماند با خاطرات تلخ آن روز. مریم میرزاخانی وقتی کتاب نظریه اعدادش را برای دانش آموزان علاقه مند به المپیاد ریاضی نوشت، آن را تقدیم کرد به دانش آموزان نخبه از دست رفته در آن حادثه. حالا امروز دقیقا 20 سال بعد از آن حادثه تلخ، یکی از بازماندگان آن حادثه هم در اثر سرطان جان باخت. میرزاخانی الگوی من در تمام دوران دبیرستان بود. البته بهتر است بگویم او الگوی تمام المپیادیون بود. او نه تنها نابغه ریاضی ایران بلکه نابغه ریاضی در جهان بود. چند سال پیش بود که به عنوان اولین زن در تاریخ، جایزه فیلدز که معادل نوبل ریاضی است را از آن خود کرد. چند روز قبل مریم میرزاخانی به عنوان دانشمند نخبه ریاضیات در قرن 21، اولین ایرانی بود که به عضویت آکادمی ملی علم در آمد و نامش در کنار آلبرت انیشتین قرار گرفت.
هرچند بعد از اینکه عکس های او را بدون حجاب در آمریکا دیدم، جایگاهش در ذهنم خیلی سقوط کرد اما همچنان برایش احترام قائل بودم چون در دوران المپیاد، نظریه اعداد را از کتاب او یاد گرفته بودم و اعتقاد قلبی دارم که افراد نابغه ای چون میرزاخانی، اگر با حقیقت اسلام آشنا شوند، آن را با جان و دل و حتی بهتر از ما می پذیرند و قسمتی از مشکل هم به ما بر میگردد که چهره حقیقی اسلام را نشان ندادیم و واقعیت های زیبا را مخفی کردیم برای خودمان. حال خوش معنوی را منحصر کردیم به خودمان و آن را با دیگران به اشتراگ نگذاشتیم. استاد ما می فرمودند که آیت الله بهاء الدینی می گفتند اگر برای اینکه هنوز مردم ژاپن با اسلام آشنا نشده اند گریه ات نگیرد در خودت شک کن..
چند سال قبل دکتر ایمان افتخاری مهمان ما بودند. او هم از نوابغ ریاضی است که دو مدال طلای جهانی ریاضی در کارنامه دارد و تز دکترای او در پرینستون چنان سر و صدایی به پا میکند که از هاروارد پیشنهاد تدریس دریافت می کند و چند سالی در هاروارد تدریس میکند ولی چون انسان مذهبی بودند، نمی توانند در آن فضا تحمل کنند و به ایران باز می گردند و اکنون در ipm مشغول هستند. هنوز جمله دکتر افتخاری در مورد دکتر میرزاخانی از یادم نرفته. ایشون دستشون رو به صورت شیب دار گرفتند و گفتند میرزاخانی همیشه اینجوری بود. هیچ وقت شیب پیشرفتش صفر نشد، ماها بعضی وقت شیب پیشرفتمون صفر میشه ولی میرزاخانی خستگی ناپذیر بود و همواره در حال تلاش برای پیشرفت...
دکتر میرزاخانی خیلی سال قبل اومده بودن ایران که برای بچه های اصفهان کلاس مجانی المپیاد ریاضی بذارن و از آموزش و پرورش تقاضای یک سالن کرده بودن ولی آموزش و پرورش به ایشون سالن نداده بود و خودشون با پول خودشون یک سالن اجاره می کنند و برای دانش آموزان المپیادی همایش رو برگزار می کنند...
دکتر میرزاخانی امروز از دنیا رفت ولی کاش قدر امثال او همچون دکتر افتخاری را بدانند و دیگر جلوی آن ها، همانند دکتر میرزاخانی سنگ اندازی نکنند. کاش قدر سرمایه های انسانی این سرزمین را می دانستند. من کسانی را دیدم، از همین نوابغ، که فقط با چند جلسه آموزشی حکمت اسلامی نظرشان راجع به اسلام عوض شده و مذهبی شده اند. فقط کافی است آغوش خود را به روی آن ها باز کنیم تا در آغوش غرب قرار نگیرند...

محمدرضا
۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۵:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر