ارجعی الی ربک راضیه مرضیه...

*وصف الحال*

من خراباتیم از من سخن یار مخواه
گنگم از گنگ پریشان شده گفتار مخواه
XXXXXXXXXXXXXXXXXXX
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
XXXXXXXXXXXXXXXXXXX
دلم میخواد که یک روز این شعر واقعا وصف الحالم بشه:
همه دلباخته بودیم و هراسان که غمت
همه را پشت سر انداخت، مرا تنها برد...

کلمات کلیدی
آخرین مطالب

فردا دارم میرم کربلا. ان شاءالله روز عرفه اونجا خواهم بود...

دارم ذوق مرگ میشم...

آقای پناهیان میگفتن وقتی دعوتت کردن بری، خیلی به خودت مغرور نشی که وای من چقدر آدم خوبیم که دارم میرم. میگفتن دو حالت داره که دعوتت کردن بیای: یا انقدر خوبی که گفتن بیا یا انقدر بد شدی که آقا دیده نیای خیلی وضعت خراب میشه، دعوتت کردن بیای تا حالت بدتر نشه و خوب بشی (اگر بشی و خرابش نکنی).

فکر میکنم واسه من گزینه دوم صادقه. آقا دیده دارم از دست میرم، حالم خراب شده، گفته بیا تا شاید هوای کربلا آدمت کنه...

روایت داریم که از امام صادق (ع) پرسیدن اگه کسی گناهاش خیلی زیاد بود چکار کنه گناهاش بخشیده بشه؟ آقا فرمودن شب قدر خیلی دعا کنه و از خدا بخواد تا بخشیده بشه. گفتن آقا اگه شب قدر نشد؟ آقا فرمودن روز عرفه خیلی دعا کنه تا بخشیده بشه. گفتن آقا اگه عرفه نشد؟ آقا فرمودن دیگه چاره‌ای نیست، باید بره کربلا...

محمدرضا
۲۴ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

این چیزی رو که دارم میگم خودم بارها امتحان کردم و جواب گرفتم:

وقتی میزان خوابم رو به 3-4 ساعت در روز کاهش میدم احساس آرامش عجیبی میکنم. ناشی از خستگی نیست چون با هوشیاری کامل کارهای علمی رو جلو میبرم.

از کم خوابی برکات زیادی دیدم ولی از پرخوابی برکت که ندیدم هیچ، از بین بردن برکت هم دیدم....

محمدرضا
۰۸ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

یک هفته مشهد مجانی رو سر یک حماقت از دست دادم...

10 روز کربلا و نجف و سامرا و کاظمین به همراه روز عرفه در کربلا رو دارم از دست میدم سر یه حماقت دیگه...

زندگیم پر شده از این حماقت ها...

بخدا خسته شدم دیگه... دیگه دارم کم میارم... دلم میخواد یه نفر بشینه پیشم و باهاش حرف بزنم و آروم بشم ولی کسی نیست... نمیخوام به مشکلات والدینم چیزی اضافه کنم... یه رفیق.... این الرفیق...

محمدرضا
۰۷ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
در عرش، صدای« اِرجعی» پیچیده است
یا ایّتها النَّفس! بیا برگردیم


#############


تا کی به هوای فتح دنیا باشم؟
کافی است خدا! چقدر اینجا باشم؟
تنهایی اگر که با تو بودن باشد
می خواهم از این به بعد تنها باشم


میلاد عرفان‌پور

محمدرضا
۰۶ مرداد ۹۷ ، ۱۵:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

کو همزبانی...؟؟؟!!!

محمدرضا
۲۳ دی ۹۶ ، ۱۵:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز واقعا کمبود یک دوست سلوکی در زندگیم حس میشد. هوا بارونی بود و به شدت دلم میخواست برم بهشت زهرا قطعه سرداران بی پلاک ولی هیچکس نبود که بخوام بهش بگم. بعد از این همه وقت که میرم کلاس اخلاق، بالاخره حضرت استاد راضی شدن اذکار و دستورالعمل هایی که از استادشون، علامه حسن زاده آملی، گرفتن رو به ما هم بدن. بعضی وقتا آدم حس میکنه قلبش زنگار گرفته و نمیتونه اون دستورالعمل ها رو درست اجرا کنه و اینجاست که به یک رفیق سلوکی احتیاج پیدا میکنه که به هم کمک کنن تا رشد معنوی کنن و هرکس خواست کم بیاره، اون فرد دیگه دستش رو بگیره؛ این همون رفیقیه که گفتن: الرفیق ثم الطریق...

ولی چه کنیم که همچین دوستی نداریم و تنهایی در این وادی حرکت کردن، با این شرایط جامعه که پیش هرکس بشینی زنگاری به قلبت اضافه میکنه، بسیار سخته. کجاست دوستی که وقتی بری پیشش خیالت راحت باشه که لغو نمیشنوی و زنگار از دلت پاک میکنه؟ أین الرفیق؟؟...

محمدرضا
۱۶ دی ۹۶ ، ۲۳:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

امشب اومدم آزمایشگاه که کارهام رو ببرم جلو که که یهو یه اتفاقی افتاد و ذهنم رو خیلی خیلی درگیر کرد...

کاش همین الان کسی کنارم بود و میتونستم باهاش خیلی راحت صحبت کنم و درد دل کنم...


ما را میان بادیه باران گرفته است... "صائب تبریزی"

محمدرضا
۰۵ دی ۹۶ ، ۰۰:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
از امشب وارد دوره جدیدی از زندگی میشم، دوره ای که وقتی تموم بشه به اندازه ربع قرن "زندگی" کردم. حس عجیبیه. نمیدونم واقعا زندگی کردم یا مردگی. خیلی از وقت ها و فرصت های زندگیم رو هدر دادم، هنوز خیلی سوال بی جواب دارم که بعضیا رو مطرح کردم و جواب نگرفتم و بعضیا هم هنوز مطرح نکردم. هنوز مسائل زیادی هست که باید یاد بگیرم. تارهای سفیدی که بین موهای سرم و محاسنم هست و هر روز توی آینه می بینمشون، دارن میگن کم کم داره وقت رفتن میرسه و تو هنوز هیییچ.....
دلم میخواست تا الان می تونستم بعضیا رو ببینم، یه سری حرفا رو به بعضیا بزنم... . خیلی وقتا دلم میخواد برگردم به عقب و یه سری اشتباهاتم رو جبران کنم ولی حیف که نمیشه، حیف، حیف... .
نمی دونم، ولی احتمالا یه آدم درونگرایی که حاضره به هر قیمتی هر فشاری رو خودش متحمل بشه ولی هیچ فشاری به خانواده ش، اطرافیانش و دوستاش وارد نشه، عمر زیادی نخواهد کرد. نمی دونم چند ماه دیگه یا چند سال دیگه قراره برم ولی کاش حداقل یه کار مفیدی بکنم و برم...
هر چند درسم خوب بود و از راهنمایی تا الان هزار و یک جور مقام و رتبه استانی و کشوری دارم ولی از دو سال پیش اوقات زیادی رو صرف فکر کردن به این موضوع کردم که اگه واقعا علمم به درد کسی نمی خوره و فقط چندتا فرمول رو کاغذ اثبات می کنم، از دانشگاه برم بیرون تا کسایی که بهتر از من هستن برن دانشگاه. حتی مدت زمانی داشتم به این موضوع فکر می کردم که اگه واقعا زنده بودنم واسه کسی سودی نداره و نمی تونم به خلق خدمتی بکنم، برم بجنگم تا حداقل با جونم خدمتی کرده باشم، دو سر برد هم هست: یا پیروزی یا شهادت (که در باطن یکی هستن)...

پ.ن: نمی دونم چه حکمتی داشت که مقاله ای رو که از عید شروع کرده بودم، دقیقا امشب که شب تولدم هست تمام شد
محمدرضا
۰۲ مهر ۹۶ ، ۱۸:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
بین رواق های حرم امام رضا(ع)، از رواق دارالمرحمه و دارالحجه خیلی خوشم میاد. رواق دارالمرحمه رو بیشتر دوست دارم آخه اکثرا خلوته و راحت میتونی بشینی اونجا و بری تو حال خودت، فکر کنی، دعا بخونی و ... . اما حیف که شبها دارالمرحمه و دارالحجه رو می بندن و دغدغه من اینه که کجا برم که دنج و آروم باشه تا بتونم با خودم خلوت کنم. یکی از بهترین پیشنهادها به نظرم صحن قدس هست. ساعت 12 و 1 شب به بعد اونجا تقریبا خلوته و میشه زیر یه طاقی دورتادور صحن قدس نشست و خلوت کرد. حس غیر قابل وصفی بود. خودم تک و تنها زیر یه طاقی نشستم روبروی گنبد مسجد گوهرشاد، از ساعت 1 تا اذان صبح. تو حال خودم بودم که یه بنده خدای دیگه که نمی دونم کجا نشسته بود و من ندیدمش، شروع کرد به روضه خوندن و زمزمه کردن. خودتون تصور کنید دیگه: تنها، نشسته رو زمین و سر رو تکیه داده به دیوار و زل زده به گنبد، خنکای نسیم سحری به صورتت میخوره، یکی دیگه داره روضه میخونه واسه خودش و ناله میزنه... . دلم میخواست سرعت عقریه ها کند بشه تا بیشتر این حس ملکوتی رو تجربه کنم. نفهمیدم زمان کی و چجوری گذشت. وقتی بلند شدم که واسه نماز صبح برم رواق دارالحجه، دلم هنوز همونجا نشسته بود و سرش رو تکیه داده بود به دیوار و زل زده بود به گنبد...
محمدرضا
۱۵ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

کتاب "مردی در تبعید ابدی" فوق العاده ست. از اون کتاب هایی بود که من رو مسحور خودش کرده بود. با شخصیت ملا محمد، جناب صدرالمتالهین، خیلی ارتباط برقرار کردم. یه جورایی انگار خلقیات و رفتار و روحیات من رو داشت منعکس می کرد. علایق متشابه، تمایلات متشابه، درگیری‌های متشابه اما با هوشی که به یه یک هزارم هوش ملا محمد هم نمی رسد. یه جای کتاب یه خورده بهم فشار روحی و احساسی وارد کرد: اونجا که ملا محمد با ملا شمسای گیلانی آشنا شد. زندگی ملا محمد از منظر اجتماعی داشت شبیه من پیش می رفت تا اونجایی که ملا شمسا در اون شب به سمت ملا محمد رفت و چیزی رو که مدت ها آرزوش رو داشت بهش گفت. از اونجا تغییر شروع شد. مکالمات درون ذهن ملا شمسا انقدر واسم آشنا بود که انگار نویسنده خودش چنین شرایطی رو تجربه کرده. به هر حال هم ملا محمد از تنهایی در اومد و هم ملا شمسا به آرزوش رسید...

محمدرضا
۱۲ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر