ارجعی الی ربک راضیه مرضیه...

*وصف الحال*

من خراباتیم از من سخن یار مخواه
گنگم از گنگ پریشان شده گفتار مخواه
XXXXXXXXXXXXXXXXXXX
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
XXXXXXXXXXXXXXXXXXX
دلم میخواد که یک روز این شعر واقعا وصف الحالم بشه:
همه دلباخته بودیم و هراسان که غمت
همه را پشت سر انداخت، مرا تنها برد...

کلمات کلیدی
آخرین مطالب

جمکران_1

دوشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۲۹ ب.ظ

قصد دارم توی چندتا پست خاطرات دو روزی که در جمکران خادم بودم رو بنویسم.

ساعت 8 صبح پنجشنبه( روز قبل از نیمه شعبان) باید میرفتم پیش مسئول واحدمون، واحد مدیریت و برنامه ریزی، که اسمشون آقای کاشانی زاده بود. تا رسیدم بخش اداری ساعت یک ربع مونده به 9 بود. مکان بخش مدیریت و برنامه ریزی رو عوض کرده بودن و من هم به سرعت رفتم اونجایی که بهم گفته بودن(نزدیکای درب 5 بود). رفتم داخل دیدم 20 نفر نشستن دورتادور اتاق و آقای کاشانی زاده دارن روی وایت برد کارها رو توضیح میدن. تا رفتم داخل آقای کاشانی زاده با خنده گفت خوش اومدی و اسمم رو پرسید. بعد هم با بقیه افراد سلام کردم و همه با روی خوش و خنده جواب دادن. تقریبا 3-4 نفر هم سن من بودن و بقیه همه بالای 30 سال داشتن. آقای کاشانی زاده به شدت مهربون و خوش اخلاق و خنده‌رو بودن. گفتن بعد از اینکه توضیحات تمام شد، دوباره واسه شما که از اول نبودید توضیح میدم. همه افرادی که اونجا بودیم، قرار بود که در گروه "رصد" فعالیت کنیم. وظیفه ما این بود که در مناطقی که برامون معین میشه گشت زنی بکنیم و مشکلات و کمبودهایی که وجود داره یا بوجود میاد رو در نرم افزاری که بهمون داده بودن، ثبت کنیم تا مشکل رو حل کنن. من سریع دستم رو بردم بالا و منطقه دو رو انتخاب کردم که شامل مسجد مقام و شبستان امام علی(ع) و شبستان کربلا و قسمتی از صحن روبروی مسجد تا کنار حوض بود. بعد از تمام شدن توضیحات و مشخص شدن مناطق هر نفر، نوی بازه‌های زمانی 4ساعته واسمون شیفت گذاشتن. من 10-14 شیفت بودم، 14-18 استراحت و بعد 18-22 و 22-2 هم شیفت بودم. قرار بود صبح جمعه از ساعت 7صبح هم بریم با مسئولین موکب هایی که از بلوار پیامبر اعظم تا مسجد جمکران بودن، مصاحبه کنیم. من بعد از دیدن شیفت ها رفتم پیش آقای کاشانی زاده و بهشون گفتم من دلم میخواد ساعت 2-6 صبح هم شیفت باشم ولی آقای کاشانی زاده میگفتن خسته میشی و برای صبح که میخوایم بریم سرشماری موکب ها انرژی نداری. منم گفتم آخه اون ساعت فضا خیلی روحانی و معنوی هست و دلم میخواد حتما باشم که بالاخره آقای کاشانی زاده قبول کردن ولی مرتب بهم میگفتن من نگرانت هستم، حالت بد نشه یه وقت، زیاد خودت رو خسته نکن و از این حرفا.

بعد از تمام شدن کلاس آموزشی رفتیم به مرکز خادمین و وسایلمون رو تحویل امانت‌داری دادیم و لباس خادمی رو پوشیدیم و با یه کلاه سفید که آفتاب اذیتمون نکنه به مناطق مشخص شده رفتیم. بعضی از خادم‌ها که کارت ما رو میدیدن، بد بهمون نگاه می کردن. چون یکی از وظایف ما این بود که اگر خادمی با یکی از زائرها بد برخورد کرد، گزارش بدیم. یکی از خادم ها هم اومد بهمون گفت(البته با خنده): من هر کاری بکنم، آدم فروشی نمی کنم:) .

بقیه ش رو ان شاءالله روزهای آینده مینویسم...

۹۶/۰۲/۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی