ارجعی الی ربک راضیه مرضیه...

*وصف الحال*

من خراباتیم از من سخن یار مخواه
گنگم از گنگ پریشان شده گفتار مخواه
XXXXXXXXXXXXXXXXXXX
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
XXXXXXXXXXXXXXXXXXX
دلم میخواد که یک روز این شعر واقعا وصف الحالم بشه:
همه دلباخته بودیم و هراسان که غمت
همه را پشت سر انداخت، مرا تنها برد...

کلمات کلیدی
آخرین مطالب

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

بین رواق های حرم امام رضا(ع)، از رواق دارالمرحمه و دارالحجه خیلی خوشم میاد. رواق دارالمرحمه رو بیشتر دوست دارم آخه اکثرا خلوته و راحت میتونی بشینی اونجا و بری تو حال خودت، فکر کنی، دعا بخونی و ... . اما حیف که شبها دارالمرحمه و دارالحجه رو می بندن و دغدغه من اینه که کجا برم که دنج و آروم باشه تا بتونم با خودم خلوت کنم. یکی از بهترین پیشنهادها به نظرم صحن قدس هست. ساعت 12 و 1 شب به بعد اونجا تقریبا خلوته و میشه زیر یه طاقی دورتادور صحن قدس نشست و خلوت کرد. حس غیر قابل وصفی بود. خودم تک و تنها زیر یه طاقی نشستم روبروی گنبد مسجد گوهرشاد، از ساعت 1 تا اذان صبح. تو حال خودم بودم که یه بنده خدای دیگه که نمی دونم کجا نشسته بود و من ندیدمش، شروع کرد به روضه خوندن و زمزمه کردن. خودتون تصور کنید دیگه: تنها، نشسته رو زمین و سر رو تکیه داده به دیوار و زل زده به گنبد، خنکای نسیم سحری به صورتت میخوره، یکی دیگه داره روضه میخونه واسه خودش و ناله میزنه... . دلم میخواست سرعت عقریه ها کند بشه تا بیشتر این حس ملکوتی رو تجربه کنم. نفهمیدم زمان کی و چجوری گذشت. وقتی بلند شدم که واسه نماز صبح برم رواق دارالحجه، دلم هنوز همونجا نشسته بود و سرش رو تکیه داده بود به دیوار و زل زده بود به گنبد...
محمدرضا
۱۵ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

کتاب "مردی در تبعید ابدی" فوق العاده ست. از اون کتاب هایی بود که من رو مسحور خودش کرده بود. با شخصیت ملا محمد، جناب صدرالمتالهین، خیلی ارتباط برقرار کردم. یه جورایی انگار خلقیات و رفتار و روحیات من رو داشت منعکس می کرد. علایق متشابه، تمایلات متشابه، درگیری‌های متشابه اما با هوشی که به یه یک هزارم هوش ملا محمد هم نمی رسد. یه جای کتاب یه خورده بهم فشار روحی و احساسی وارد کرد: اونجا که ملا محمد با ملا شمسای گیلانی آشنا شد. زندگی ملا محمد از منظر اجتماعی داشت شبیه من پیش می رفت تا اونجایی که ملا شمسا در اون شب به سمت ملا محمد رفت و چیزی رو که مدت ها آرزوش رو داشت بهش گفت. از اونجا تغییر شروع شد. مکالمات درون ذهن ملا شمسا انقدر واسم آشنا بود که انگار نویسنده خودش چنین شرایطی رو تجربه کرده. به هر حال هم ملا محمد از تنهایی در اومد و هم ملا شمسا به آرزوش رسید...

محمدرضا
۱۲ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر